سایت همسریابی هلو


برای عضویت در کانال تلگرامی صیغه یابی تهران اینجا کلیک کنید.

همه چیز رو به کانال تلگرام صیغه یابی تهران گفته! کانال تلگرامی صیغه یابی تهران سرش را روی شانه ام رها کرد: _دیگه نمی کشم کارن!

برای عضویت در کانال تلگرامی صیغه یابی تهران اینجا کلیک کنید. - صیغه یابی تهران


کانال تلگرامی صیغه یابی تهران

از روی کانال صیغه یابی تهران بلند شدم. میان کانال تلگرام صیغه یابی تهران چنگ زدم و دور شدم. فریاد زدم: _بی عرضه! به سمت ماشین رفتم و سوار ماشین شدم. چرا کانال تلگرامی صیغه یابی تهران رفته بود پیش کانال صیغه یابی تهران؟ آن هم پس از دعوا من و خودش... لب گزیدم. من یک شکست خورده ام... تو این نبرد... یک شکست خورده... یک بازنده و یک زخمی ام.... زخمی... احساس کردم کسی روی تخت نشست. دستی روی کانال تلگرام صیغه یابی تهران نشست و کانال تلگرام صیغه یابی تهران را نوازش کرد: _خوابم مامان! خواب... دست کبودی گونه ام را لمس کرد و گرمای لب گونه ام را لمس کرد. چشم هایم را باز کردم. کانال تلگرامی صیغه یابی تهران را مقابل خودم دیدم. از تعجب چشم هایم گشاد شد.

چشم هایش را روی صورتم چرخاند. نگاهم به سمت لب هایش که به کبودی می زد، رفت. بدن کوفته ام را بالا کشیدم و به تکیه گاهه تخت، تکیه دادم. نمی دانستم چه بگویم. مدتی در سکوت گذشت. با سوالی که ناگهان به ذهنم رسید، سکوت شکسته شد: _همه چیز رو فهمیدی نه؟ لب به دندان کشید و با سر حرفم و را تایید کرد. زیر لب زمزمه کردم: _ببخشید... کانال تلگرامی صیغه یابی تهران خودش را در آغوشم جا داد: _تو چرا معذرت می خوای؟ دستم را دور او پیچیدم و نفسم را پر سوز، بیرون دادم: _نتونستم به قولم عمل کنم... پیشانی اش را به گردنم تکیه داد، خیسی اشکش گردنم را تر کرد: _تو هرکاری تونستی کردی! دستش را بالا آورد و با چهار انگشتش برجستگی، گونه ام را لمس کرد: _این کبودیا چیه؟ نکنه باز با اون آراده کثافت دعوا کردی؟ نفس عمیقی کشیدم: _فکر می کنم آراد همه چیز رو به کانال تلگرام صیغه یابی تهران گفته! کانال تلگرامی صیغه یابی تهران سرش را روی شانه ام رها کرد: _دیگه نمی کشم کارن! خسته ام....

دارم همه جا رو سیاه می بینم! بد کم آوردم، خیلی بد... دستش را بالا آوردم و بوسیدم. نمی توانستم دلداری اش بدهم. چون خودم پر تر از این حرفا بودم.در خفقان بودم... در حسرت... در آه... _کاش حداقل تو کم نمی آوردی! کاش... سکوت کردم و سکوت کرد. نجوا کرد: _چه جوری دیگه تلگرام صيغه يابي تهران گي رو گیر بندازیم؟ اگر نتونیم گیرش بندازیم، من نمی تونم عادی زندگی کنم! نمی تونم! همیشه ترس باهامه... مجبورم به اون شرکت برگردم. اخم هایم در هم رفت، خواستم چیزی بگویم که آترا انگشت سبابه اش را روی لبم، گذاشت: _هیش! هیچی نگو... من زندگیم خراب شده، نذار رو به نابودی بره.

یه مدرک از تلگرام صيغه يابي تهران گي گیر بیارم...

باید برگردم تو اون شرکت. یه مدرک از تلگرام صيغه يابي تهران گي گیر بیارم... بذار تموم شه، بذار این استرسا تموم شه. بوسه ای، روی موهایش گذاشتم: _باشه خودم و خودت تمومش می کنیم. کمی مکث کردم: _از کجا فهمیدی؟ چشمانش را از من دزدید: _تلگرام صيغه يابي تهران گي بهم گفت! دیروز رفتم شرکت... بهش گفتم که جوابم منفیه، گفت عجله نداره! گفت می تونم فکر کنم. بعدش هم که ماجرای تورو گفت... لبخند دلبرانه ای زد و ته ریشم را لمس کرد: _می خواست واکنش من رو ببینه، منم که می شناسی. چیزی رو لو نمی دم. گفتم چه بهتر که بیرونش کردی، یه فحشی هم بهت دادم.

مطالب مشابه


آخرین مطالب