سایت همسریابی هلو


بهترین موسسه همسریابی کدام است؟

موسسه همسریابی خانم مقدم کرایه رو حساب کرد و تمام مدتی که داشت موسسه همسریابی اصفهان می داد چپ چپ منو می پایید تا از کارای تو موسسه همسریابی تهران نکنم.

بهترین موسسه همسریابی کدام است؟ - همسریابی


موسسه های معتبر همسریابی

 

من حساب می کنم. . موسسه همسریابی اصفهان رو از کیفم در اوردم و با غرور گرفتم سمتش. . گارسون موسسه همسریابی تهران و گرفت و تشکر کرد و رفت. . حالا نوبت من بود که بهش بخندم..با چشمای به خون نشسته زل زده بود بهم و معلوم بود حسابی حرص می خوره. . فکش منقبض شده بود و من از این که تونسته بودم حرص دادنای صبحشو تلافی کنم، تو دلم کارخانه ی قند و شکر راه انداخته بودن. .. ای جااانم چه با نمک حرص می خورد. . دیگه واقعا کنترل خندم و نداشتم و یهو ترکیدم.

برگشتم سمت موسسه همسریابی پیوند مهر..حساابی عصبانی بود

. چنان با تمام وجودم می خندیدم که از چشمام اشک می ریخت. . اونم مثل میرغضب نگام می کرد..خندم که ته کشید تازه بقیه رو دیدم که میخ ما بودن. .بعضی ها هم با خنده ی من خندشون گرفته بود. . برگشتم سمت موسسه همسریابی پیوند مهر..حساابی عصبانی بود. . از زور حرص دندوناشو به هم فشار می داد و با همون حالت غرید. .  چته دختره ی روانی به چی می خندی؟! ؟؟! موسسه همسریابی خاتم اخ که چقد با این عصبانیتش پیش دل من دلبری می کرد. . بعد مکث کوتاهی زبون باز کردم. .  وقتی حرص می خوری خیلی با نمک میشی اقا بزرگ من حرف دلمو زده بودم اما اون پوزخندی زد و با ارامش عجیبی شروع کرد به خوردن بقیه ی غذاش. . چشام گرد شده بود اما منم خیلی زود برگشتم سمت غذا و با متانت ذاتی که حالا ظاهری بود تمومش کردم. .

غذامون که تموم شد پاشدیم و رفتیم بیرون. .. دوست داشتم به گشت و گذارمون ادامه بدیم اما مجبور بودم مطیع موسسه همسریابی پیوند مهر باشم. . امیدوار بودم اونم بخواد بازم بگردیم اما امیدم خیلی زود کور شد. . موسسه همسریابی پیوند مهر کنار خیابون ایستادو دستشو به نشونه ی تاکسی گرفتن بلند کرد. . منم بال اجبار کنارش ایستادم.. اولین ماشینی که ایستاد موسسه همسریابی رفت سمتشو بعد به من با چشم و ابرو اشاره کرد سوار بشم. . راننده پخشو روشن کردو بعد از پایین بالا کردن اهنگا بالاخره به پخش یکی راضی شد. . صدای پیانو فضا رو پر کرد.. چقد دوست داشتم. . یکم که گذشت موسسه همسریابی سرشو به پشت صندلی تکیه داد و چشماشو هم بست..به دست ها و بازو هاش که ازاد گذشته بود کنارش نگاه کردم و چشمم خورد به جیبش که گوشه ی یه کارت ویزیت ازش بیرون اومده بود. .. اول بیخیال شدم و منم مثل اون تکیه دادم و چشام و بستم اما کنجکاویم اجازه ی سکون رو بهم نداد.

بخندی که موسسه همسریابی طوبی جون با ارامش بهم بخشیده بود

چشامو باز کردمو اروم از گوشه ی کارت گرفتم و کشیدم بیرون کافه صدف. . ادرس: تهران، الهیه، . .. به مدریت: موسسه همسریابی راد و زیرش شمارش بود. . عین چی ذوق کردم دلیل ذوق خودمو نمی دونستم. .. این روزها عجیب شده بودم..الکی ذوق می کردم. .. بدون این که به چیزی فک کنم و کاملا ناخواسته کا رت رو چپوندم تو کیفم. .  خو چیکار داری شماره ی  مردمو؟!  به تو چه؟؟ هههه نکنه عاشقش شدی؟!  برووو بابااا نه اصلا دیوونشم  پس چرااا شمارشو برداشتی؟!  خو خواستم داشته باشمش شاید یه روزی خواستم اذیتش کنم  چه جوری؟! با گفتن: خفه شو دیه توام فضول خانوم. . دوباره سرمو گذاشتم رو پشتی صندلی. . با صدای راننده بلند شدیم. . موسسه همسریابی خانم مقدم کرایه رو حساب کرد و تمام مدتی که داشت موسسه همسریابی اصفهان می داد چپ چپ منو می پایید تا از کارای تو موسسه همسریابی تهران نکنم خندم گرفته بود. . رفتیم سمت هتل..بعد هم هرکی تو اتاق خودش. .. داشتم به این فکر می کردم که چطور با ورزش و صد در صد باشگاه میرسه کافه هم داشته باشه. . صدای گوشیم رشته ی افکارمو پاره کرد. . مامان بود..کمی صحبت کردیم و بعدش تصمیم گرفتم کمی استراحت کنم. . چشمام گرم شد و خوابیدم. .. صبح باید زودتر از همیشه بیدار می شدم و یه دوش می گرفتم. .

اما به دلیل حواس پرتی یادم رفته بود الارم گوشیمو تنظیم کنم. . موسسه همسریابی خاتم جون به جای گوشیم بیدارم کرد..از خیسی موهاش می شد فهمید اول دوش گرفته. . ساعت شش و نیم بودبا این که وقت کافی داشتم تا کارامو بکنم اما نمیدونم چرا باز استرس به وجودم چنگ انداخته بود. .. احتیاج به قدم زدن داشتم..اما ترجیح دادم اول برم دوش بگیرم و اگه اروم نشدم برم یه دوری تو حیاط پشتی بزنم. . لباس برداشتم و با جواب دادن به لبخندی که موسسه همسریابی طوبی جون با ارامش بهم بخشیده بود اروم خزیدم تو موسسه همسریابی در ترکیه کوچولوی تو اتاق. . همونطور با لباس رفتم زیر دوش و اب سرد رو باز کردم..چشامو بستم و فشار اب و بیشتر کردم یکم که گذشت به ارامش نسبی رسیدم و اب رو ملایم تر کردم و لباسام و کندم. . اب همیشه بهترین و موثرترین ارام بخش بود..درواقع مواقعی ازش استفاده می کردم که امکان راه رفتن وجود نداشت. .

بیرون که اومدم ساعت هفت بود و موسسه همسریابی طوبی جون لباس پوشیده لب تخت نشسته بود. .  عافیت باشه عزیزم. . .  مرسی موسسه همسریابی طوبی جون و لبخند زدم. ..  عزیزم حاضر شو بریم صبحانه. ..  چشم. . سریع موهامو خیس خیس بستم و شلوار راحتیمو با شلوار لی عوض کردمو مانتوی یاسی رنگ خونگیم و پوشیدمو یه شال بنفش کم رنگ هم سرم کردم و دنبال موسسه همسریابی خاتم جون راه افتادم. . چقد دوست داشتم موسسه همسریابی خانم مقدم رو هم ببینم تا ازش خداحافظی کنم اما نبود. . تو دلم گفتم بعد صبحونه میرم ازش خدافظی می کنم. .

راه اتاق موسسه همسریابی خانم مقدم رو در پیش گرفتم

با ارامش صبحونه خوردم و بعد راه اتاق موسسه همسریابی خانم مقدم رو در پیش گرفتم. . هرچی نزدیک تر می شدم قلبم فشرده تر می شد..حسابی تو این مدت بهش عادت کرده بودم..درسته چیزی در موردش نمی دونستم اما چیزی از درون موسسه همسریابی خانم مقدم منو به سمت اون می کشید کلی مراقب رفتارم بودم تا فکر نکنه یه دختر اویزونم..احتمالا موفق هم بودم چون رفتارشو نسبت به دخترای اویزون می دیدم. .. و به خاطر این که رفتارش با من با رفتارش با اونا فرق داشت کلی خوشحال بودم. ..

مونیکای مغروری باش که موسسه همسریابی تهران غریبه و اشنا براش فرق نداشت

جلوی در که رسیدم نفسمو با صدا بیرون دادمو درو با طمانینه زدم. .. در که باز شد موهای پریشونش دل به دلم کرد. .. موهاش خیس بود و معلوم بود تازه موسسه همسریابی در ترکیه بوده. .برای اولین بار اون طور با موهای پریشون دیدمش. . با لبخند خوشگلی نگام می کرد باز دلم لرزید. . به خودم تشر زدم  چته دختر؟! ؟ندید بدید بازی در میاری الانه دوباره برجکت و هدف گیری کنه. .. مونیکای مغروری باش که موسسه همسریابی تهران غریبه و اشنا براش فرق نداشت. .. د لعنتییی به خودت بیا دست از دید کشیدن بکش. ... مجال جواب دادن به ندای بی ادب رو بهم نداد و زد زیر خنده. . ای جانم.. چقد با نمک می خندید. . در حالی که به زور سعی می کرد خندشو کنترل کنه گفت:  صبحونه ندادن بت خانوم کوچولو؟! دوباره خندش شدت گرفت. . از پرروییش حرصم گرفت.

مطالب مشابه


آخرین مطالب