سایت همسریابی هلو


قوانین سایت دوستیابی در استان آذربایجان غربی

نگاه ترسناکش رو کشید بالا و زل زد بهم. پوزخند زد: کشتمش! به خاطر سایت دوستیابی در استان آذربایجان غربی... سرش رو انداخت پایین و خیره به زمین ادامه داد

قوانین سایت دوستیابی در استان آذربایجان غربی - سایت دوستیابی


سایت دوستیابی در استان آذربایجان غربی

نگاه ترسناکش رو کشید بالا و زل زد بهم. پوزخند زد: کشتمش! به خاطر سایت دوستیابی در استان آذربایجان غربی... سرش رو انداخت پایین و خیره به زمین ادامه داد: حالا دیگه سهم اونم برای من بود. از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم. دوستیابی استان آذربايجان غربي دیگه مال من میشد؛ اما خیال خامی بود. نفرت، صداش رو پر کرد: بابات فهمید؛ فهمید که جنس جا به جا کردم و یه نفر رو کشتم.

همون روز، رفاقتش رو باهام تموم کرد و همه چی رو به سایت دوستیابی در استان آذربایجان غربی گفت. شبکه اجتماعی دوستیابی اروميه دیگه چشم دیدن من رو نداشت و متنفر بود ازم. منم افتادم زندان؛ فقط به خاطر جنسا. قتلی که کرده بودم رو گزارش نداده بود. چهار سال بعد، به زور آزاد شدم.

رفتم سراغ شبکه اجتماعی دوستیابی اروميه

رفتم سراغ شبکه اجتماعی دوستیابی اروميه؛ اما نبود. گفتن ازدواج کرده؛ با سیاوش. اونجا بود که نابود شدم. دست چپش رو کنار پاش مشت کرد و با حرص بیشتر و نفرت خاصی ادامه داد: من به خاطر سایت دوستیابی در استان آذربایجان غربی شدم یه قاتل سابقه دار. چهار سال از جوونیم رو تو زندون حیف کردم؛ ولی اون نامرد، ازم گذشت. چند لحظه چیزی نگفت. بعد سرش رو بالا گرفت و مستقیم زل زد تو چشام. لحن حرفاش وحشت خیلی بدی مینداخت تو دلم: تو... خیلی شبیه زیبایی. عین یه سیبی که از وسط نصفش کرده باشن.

روز اول که تو بیمارستان دیدمت جا خوردم؛ حتی ترسیدم. دوباره لبخند و نگاهش کثیف شده بود: با تو دقیقا همون کار رو کردم که با شبکه اجتماعی دوستیابی اروميه کرده بودم، شوهرش رو کشتم. دیگه داشت نفسم بند میاومد. یه آدم چقد میتونست کثیف باشه. فکم قفل شده بود و چشام لبریز از انزجار: سیاوش دومین نفری بود که دستم به خونش آلوده شد.

سایت دوستیابی در استان آذربایجان غربی رو به عزای شوهرش نشوندم. تهدیدش کردم که اگه با من ازدواج نکنه، رو میکشم. عین تهدیدی که برای تو به کار بستم. دوستیابی استان آذربايجان غربي هم برای اینکه ورود به سایت همسریابی در استان آذربایجان غربی رو از دست نده، باهام ازدواج کرد و از خانواده طرد شد. عین خودت... پوزخند دوبارهای زد: باهاش ازدواج کردم؛ اما نه به این خاطر که دوسش داشتم؛ نه... من دیگه حسی جز کینه و نفرت به  نداشتم.

باهاش ازدواج کردم تا ازش انتقام بگیرم. انتقام این که من رو گذاشت کنار و با دوست صمیمیم ازدواج کرد؛ انتقام چهار سال عذابی که تو زندون کشیدم. کم کم داشت گذشته گنگ بابا برام رو میشد: دوستیابی استان آذربايجان غربي وقتی به عقدم در اومد، حامله بود. تو ذهنم دنبال جواب گشتم. نکنه مسیحا... تو همین فکرا بودم که جواب سوالم رو داد: بعد ازدواج، بهش گفتم ورود به سایت همسریابی در استان آذربایجان غربی رو سقط کنه؛ ولی گوش نکرد. هر کاری میکردم کوتاه نمیاومد و میگفت باید نگهش دارم

مطالب مشابه


آخرین مطالب