سایت همسریابی هلو


سایت دوستیابی در استان اردبیل چند عضو دارد؟

منم یه شب انقد کتکش زدم که تا صبح، بچش سقط شد. دستم رو روی پام مشت کردم. صورتم خیس بود. خیس اشکایی که به خاطر عذابای سایت دوستیابی در استان اردبیل ریختم

سایت دوستیابی در استان اردبیل چند عضو دارد؟ - سایت دوستیابی


سایت دوستیابی در استان اردبیل

منم یه شب انقد کتکش زدم که تا صبح، بچش سقط شد. دستم رو روی پام مشت کردم. صورتم خیس بود. خیس اشکایی که به خاطر عذابای سایت دوستیابی در استان اردبیل ریختم: تو خونه زندونیش کردم و حتی اجازه نمیدادم با دوستاش تلفنی در ارتباط باشه. کتکش میزدم و به هر طریقی آزارش میدادم. کافی بود یه بار برای حرفم نه بیاره؛ تا میخورد میزدمش. پنج سال تمام، زندگی رو براش جهنم کردم. تا اینکه حامله شد. به خاطر بچم زیاد دست روش بلند نمیکردم و دعوا راه نمیانداختم؛ تا رو بچم تاثیر نذاره.

زنان صیغه در استان اردبیل به اینجا اومدن

بعد اینکه زنان صیغه در استان اردبیل به اینجا اومدن، کار من دیگه با سایت دوستیابی در استان اردبیل تموم بود. من! یعنی مسیحا پسر عمه منه؟ با بهت فقط نگاهش میکردم: دیگه کاری با سایت دوستیابی در استان اردبیل نداشتم. تو اون پنج سال انقدر عذابش دادم که تا آخر عمرش براش کافی باشه. بچه ای هم که از سیاوش داشت رو به درک فرستاده بودم. از اون به بعد، سایت دوستیابی در استان اردبیل فقط یه مزاحم تو زندگی من بود. با مسموم کردن غذاش، از زندگیم حذفش کردم. این بار صدای گریم بلند شد: زنان صیغه در استان اردبیل خیلی کوچیک بود؛ خیلی...

کت مشکیش رو با خونسردی تمام درآورد و انداخت رو مبل: حدودا سه ماه ه. واقعا بزرگ کردنش کار من نبود. باید یه زن بزرگش میکرد. به پرستار نمیتونستم اعتماد کنم. به همین خاطر، دوباره ازدواج کردم؛ با  سایت همسریابی اردبیل نازا بود و هیچوقت نتونست بچه دار شه. برای همین، گروه همسریابی اردبیل رو با جون و دل بزرگ کرد.

بزرگ کردن گروه همسریابی اردبیل افتاد رو دوش لیلا

تا هشت سالگی براش مادر شد. هشت سال بعد، تصادف کرد و... نفسش رو پرت کرد بیرون: تموم. بعد از اون، بزرگ کردن گروه همسریابی اردبیل افتاد رو دوش لیلا؛ یعنی خواه. لیلا هم عین سایت همسریابی اردبیل بچه دار نمیشد. شوهرش، یه سال بعد ازدواج مرده بود. گروه همسریابی اردبیل رو عین پسر خودش بزرگ کرد.

طوری که بعضی وقتا، به جای خاله، مامان صداش میکرد. از جاش بلند شد و همونطور که آروم آروم میاومد سمتم، با لحن عجیب و ترسناکی گفت: اولین کسی که کشتم فرهاد بود؛ دومیش سیاوش. بعد سیاوس نوبت زنان صیغه در استان اردبیل رسید. سومین مقتول بود. بعد اون، سه نفر دیگه هم به راحتی سر به نیست کردم.

اخمی کرد: حقشون بود! زیاد تو کارم دخالت میکردن و پای پلیس رو وسط میکشیدن. جلوم وایساد. دستاش رو گذاشت تو جیبش و خیلی جدی ادامه داد: تا اینجا شش نفر... شش نفر رو به درک واصل کردم. چشماش رو ریز کرد و خیره شد به نگاهم. سرش رو نزدیکتر کرد. صداش ترسناک بود: به نظرت... هفتمیش کیه؟

مطالب مشابه


آخرین مطالب