سایت همسریابی هلو


سایت ناز یار چگونه سایتی است؟

کم کم چشمام گرم شد و خوابیدم تا روز سایت همسر ناز یار خبری از سایت همسریابی جامع ناز یار نبود اما می دونستم مسابقه ی اون سه روز بعد از اولین مسابقه ی منه

سایت ناز یار چگونه سایتی است؟ - ناز یار


سایت همسریابی ناز یار

 

دروغ نگو به من قول میدم از در که برم بیرون چیزی یادم نباشه فقط بگو تا اروم شی صداقت تو لحنش موج میزد اما من دیگه از این مارها نیش زده نمی شم.  نه  چرا؟!  گفتن ارومم نکرده دروغ گفتم.کسی از دردی که کشیدم خبر نداشت حتی سایت ناز یار  شاید این بار بکنه دلم خیلی می خواست بگم با همه ی مردانگیم کم اورده بودم تنهایی دیگه نمی تونستم ادامه بدم اما نتونستم بهش اعتماد کنم دست خودم نبود چشماش اطمینان می داد بهم اما دلم گواه نمی داد که این دختر با بقیه فرق داشته باشه با همه ی خواستن دلم نخواستم دوباره به دختر جماعت اعتماد کنم  درهر حال چیزی برای گفتن من وجود نداره  ولی.

سایت ازدواج موقت ناز یار مهربونی که ازارش به مورچه هم نمی رسید

 ولی نداره گفتم که چیزی وجود نداره بلند شد و سمت در رفت خواستی بگی هستم می خواستم بابت اومدنش سایت ازدواج ناز یار کنم اما زبونم تو دهنم نمی چرخید. دست خودم نبود مقابل دختر جماعت که قرار می گرفتم سایت ازدواج موقت ناز یار مهربونی که ازارش به مورچه هم نمی رسید، میمرد. سنگ می شد رو پاشنه چرخید و از اتاق خارج شد در رو هم بست اه لعنتیییی مونیکا انتظار سایت همسریابی جامع ناز یار نداشتم اصلا برای سایت همسریابی ناز یار کردن اون نرفته بودم دیدم حالش منقلب شد رفتم صدای شکستن درونیشو شنیدم که رفتم با قدم های اهسته از اونجا دور می شدم  مونیکا برگشتم چند قدم فاصله داشتیم  بله؟!  می خواستم بگممممم چیزه.ینی چی؟! می دونستم داره با خودش می جنگه که سایت ازدواج ناز یار کنه اجازه ندادم بیشتر از این زجر بکشه. سربه زیر و اروم گفتم  سایت ازدواج ناز یار لازم نیس برای دل خودم اومدم و به دنبالش زل زدم به چشماش تا عکس العمل چشماشو ببینم دیدم یه لحظه گرم شددیدم برای چند ثانیه یخش اب شد. اما خیلی زود دوباره یخ بست  می خواستم بگم مرسی که اومدی اگه نمیومدی معلوم نبود چه بلایی سرم میومد لبخند گرمی به چشم های خشک و سردش زدم و با قدم های اهسته از اونجا دور شدم وقتی برگشتم اتاق مریم جون نشسته بود رو تخت. نگران نگام کرد  کجارفتی دیوونه. رزا اومد دنبالت ولی پیدات نکرد کجا بودی؟!سایت همسریابی موقت ناز یار  

دلم برای سایت همسریابی ناز یار تنگ شده بود

پیش فک کردم به یه دوست احتیاج داره.  کار خوبی کردی عزیزم ولی کاش می گفتی کجا داری میری ببخشید مریم جون شرمنده ام که نگران شدین  این چه حرفیه دختر من خستم می خوام بخوابم توام پاشو چراغو خاموش کن بخواب عزیزم  چشم شب بخیر  شب توام بخیر چراغو خاموش کردم و به تخت خواب پناه بردم دلم برای سایت همسریابی ناز یار تنگ شده بود البته برای همه اما برای سایت همسریابی ناز یار بیشتر گوشیمو از روی میز کنارم برداشتمو رفتم تو گالری و مشغول نگاه کردن به عکسامون شدم یه حسی ته دلم می گفت تو بااااید قوی باشی دختر بیست وخرده روز دیگه مونده باید بتونی تحمل کنی. نگام روی یکی از عکسای سایت همسریابی ناز یار ثابت موند.

الهییییی خواهر به فداش عکسی بود که اخرین روز ازش گرفته بودم خواب بود و دستشو مثل ادم بزرگا گذاشته بود رو چشماش دلم قنچ رفت براش.اخی عزیززز خواهر. کم کم چشمام گرم شد و خوابیدم تا روز سایت همسر ناز یار خبری از سایت همسریابی جامع ناز یار نبود اما می دونستم مسابقه ی اون سه روز بعد از اولین مسابقه ی منه اون چند روز چند بار با سایت همسریابی موقت ناز یار اینا و مهرسا و حامد و میترا تماس گرفتم چند بارهم اونا زنگ زدن خلاصه دیگه داشتم به دوری و فاصله عادت می کردم شب قبل روز مسابقه همه ی بچه ها به شدت سایت ناز یار داشتن حتی مریم جون ولی من یه جور خاصی اروم بودمهیچ چیزی نمی تونست ارامش منو برهم بزنه بعد از شام همه ی بچه ها اومدن اتاق ما تا مریم جون براشون حرف بزنه با اینکه من به توانایی های خودم اصلا شک نداشتم اما حضور تو اون جمع پر ازتنش ناخواسته قلبم به چالش می کشید.

من نمی خواستم سایت ناز یار داشته باشم و قبل اومدن بچه ها تاحدی موفق بودم اما کم کم منم تحت تاثیر قرار می گرفتم اضطراب هر لحظه بیشتر می شد بنا به عادت همیشگیم وقتی سایت ناز یار داشتم باید راه می رفتم. از مریم جون و بچه ها معذرت خواستم و از اتاق زدم بیرون بی هدف قدم می زدم کمی که اروم تر شدم خواستم برگردم و استراحت کنم اماا وای اینجا دیگه کجاااست کلافه دور خودم می پیچیدم و دنبال نشونه بودم اما نه فایده نداشت برگشتم عقب تر نه اینجا رو هم نمی شناسم هوا تاریک تاریک بود دوازده و نیم شب بودبرخلاف همیشه که شب ها ادم های بیشتری تو خیابون بودن اون شب کسی نبود دستمو بردم تو جیب بغل کیفم تا گوشیمو بردارمو زنگ بزنم به مریم ولی نبودانگار یه سطل اب سرد رو ریختن رو سرم نشستم کنار پیاده رو و او رو صدا زدم هوا سوز داشت منم با همون مانتوی نازک که باهاش رفته بودم غذاخوری اومده بودم بیرون با بیچارگی سرمو گذاشتم رو زانوهامو سرمو بغل کردم به وضوح می لرزیدم و اشک می ریختم  تو این موقع شب این جا چیکار میکنی؟!

صداش زدم سایت ازدواج موقت ناز یار؟!

خون تو رگ هام جریان پیدا کرد اون صدا چقدر ارامش داده بود بهم با خوشحالی و تعجب صداش زدم  سایت ازدواج موقت ناز یار؟! نشست کنارم  اینجا چیکار می کنی؟چیشده؟!  فردا سایت همسر ناز یار داریم  خب به سلامتی.

مطالب مشابه


آخرین مطالب