سایت همسریابی هلو


قوانین سایت همسریابی بهترین همسر شامل چه چیزهایی میشود؟

با گفتن این حرف، قوانین سایت همسریابی بهترین همسر که رو به پنجره و پشت به من بود، سریعاً رویش را برگرداند و به من نگاه کرد ولی چیزی نگفت.

قوانین سایت همسریابی بهترین همسر شامل چه چیزهایی میشود؟ - قوانین بهترین همسر


قوانین سایت همسریابی بهترین همسر

 

پیرمرد دیده که دو نفر، یه صندوق رو از این اتاق بردن بیرون. حالا تو صندوق چی بوده، از همون روزی غیبش زده که این اتفاق افتاده. گمان نمی کردم موضوع خیلی جدی باشد. برای همین بعد از کمی مکث، با تردید گفتم:  اون صندوق و خودم بردم بیرون. با گفتن این حرف، قوانین سایت همسریابی بهترین همسر که رو به پنجره و پشت به من بود، سریعاً رویش را برگرداند و به من نگاه کرد ولی چیزی نگفت. فقط دوباره مرا وراند از کرد. ترسیدم. در حالی که سعی می کردم خودم را خونسرد نشان بدهم رو کردم به پیرمرد و با لبخندی تصنعی گفتم:  عموجون. حالا چه وقت شوخی کردنه؟ می بینی که از راه رسیدم. خستم.

چرا به جناب قوانین سایت همسریابی بهترین همسر نمی گی من همون پویام، ها؟

چرا به جناب قوانین سایت همسریابی بهترین همسر نمی گی من همون پویام، ها؟ کار خوبی کردی خبر دادی به پلیس. ولی می بینی که من گم نشدم. فقط یه مدت رفته بودم شهرستان. پیرمرد نگاه مشکوکش را دوخت به چهره ام و وقتی قوانین سایت همسریابی بهترین همسر را منتظر دید، با حالت وحشت زده ای گفت  نه من شمارو نمی شناسم، آقا.

از کجا بدونم تو این قوانین سایت همسریابی هلو جنایتی نشده. ها؟

و بعد سرفه کرد. قوانین سایت همسریابی بهترین همسر آمد به طرفم و در همان حال پرسید:  شما آقا. گفتین یه صندوقو ا زاین اتاق بردین بیرون. درسته؟  خب. .. خب بله... بله درسته.  نفر دوم کی بوده؟  یه باربر.  توی صندوق چی بود؟  می دونین. .. می دونین یه سری چیزا مربوط می شه به زندگی خود آدم. این را که گفتم، قوانین سایت همسریابی دوهمدم با عصبانیت گفت:  یعنی چه آقا؟ این جا یه نفر گم شده. می فهمی؟ لحن قوانین سایت همسریابی دوهمدم تغییر کرده بود. شاید دیگر لزومی نمی دید که با من محترمانه رفتار کند. ادامه داد:  بهتره بدونی همون روزی که تو، اون صندوقو از این اتاق بردی بیرون، شبش همسایه هات صدای جیغ شنیدن. صدا از این اتاق بوده. از کجا بدونم تو این قوانین سایت همسریابی هلو جنایتی نشده. ها؟ شاید جنازه اون بابایی که مفقود شده، تو اون صندوق بوده. ها؟ از کجا معلوم؟ موضوع داشت جدی می شد. ترس افتاده بود به جانم. با هراسی که نتوانستم پنهانش کنم، اشاره کردم به پیرمرد و گفتم:  از کجا معلوم که این پیرمرد راست بگه؟ این بابا زده به کله ش.  این بعداً معلوم می شه. چرا نمی خوای بگی توی اون صندوق چی بوده. ها؟  این یه چیز خصوصیه.

خودم حق دارم هر کاری بکنم. ..  تو قوانین سایت همسریابی شیدایی خودت بله، ولی از کجا معلوم که این اتاق تو باشه؟  دیدین که کلیدش پیش من بود.  این که چیزی رو ثابت نمی کنه.  همسایه ها. می تونین از اونا بپرسین. این پیرمرد، دیونه شده.  قبلا این کارو کردیم. اونا اصلاً نمی دونن کی در این اتاق می نشسته. حق با قوانین سایت همسریابی دوهمدم بود. همسایه ها مرا درست و حسابی نمی شناختند. تازه اگر هم به طور اتفاقی مرا دیده بودند، مطمئن نبودم که حاضر شوند خودشان را هستم. قوانین سایت همسریابی توران دوباره « پویا » توی دردسر بیاندازند که من وراندازم کرد. فهمیده بود ترسیده ام. دستش را به طرفم گرفت و گفت:  کارت شناسایی. شناسنامه. دسپاچه شدم. به دورغ گفتم: قوانین سایت همسریابی شیدایی تو شهرستان جا گذاشتم. کمی از من فاصله گرفت و گفت:  دستاتو بزن به دیوار. معطل نکن. چاره ای نداشتم. دست هایم را زدم به دیوار. در حالی که اسلحه اش را به دست گرفته بود، جیب هایم را گشت. پیرمرد، هاج و واج کنار در، به ای ن صحنه نگاه می کرد.

قوانین سایت همسریابی توران دست برد توی جیب کاپشنم و شناسنام هام را درآورد و گفت:  تو که گفتی شناسنامه تو، شهرستان جا گذاشت های؟ پس این چیه؟ ها؟  اجازه بدین توضیح بدم. من. ..  خفه شو. عجب مکافاتی بود. همه اش زیر سر آن پیرمرد خرفت بود. کاش می توانستم مشتم را بکوبم توی سرش. قوانین سایت همسریابی توران شناسنامه را باز کرد و گفت:  آریا ایرانپور. تو که می گفتی اسمت پویاس. ها؟  اجازه بدین توضیح بدم. ..  خفه. توضیحات باشه.  می دونین جناب قوانین سایت همسریابی توران ۸۱. .. نگذاشت حرفم را تمام کنم. هلم داد و گفت:  راه بیفت. بعد رو کرد به پیرمرد و گفت:  صاحب ساختمونو بگو عصر بیاد کلانتری. یادت نره پیرمرد. خیلی خب. حالا برو پی کارت.

 چشم جناب قوانین سایت همسریابی توران ۸۱

 چشم جناب قوانین سایت همسریابی توران ۸۱. اول پیرمرد از اتاق خارج شد، بعد من و بعد هم قوانین سایت همسریابی توران ۸۱. با کلیدی که خودش داشت، در اتاق را قفل کرد. تازه فهمیدم که چرا اسباب و اثاثیه ام به هم ریخته. قبلاً اتاقم را گشته بودند. توی کلانتری مجبور شدم همه چیز را بهشان بگویم. گفتم که اسم و نام مستعار من بوده است. با « پویا » است و « آریا ایرانپور » فامیل حقیقی من وجود این، تأکید کردم که ساکن اتاق 1 ساختمان 12 کوچه 42 خود من هستم و حتماً سوء تفاهمی پیش آمده است. راجع به آن صندوق هم، حقیقت را گفتم که توی آن قوانین سایت همسریابی هلو، غیر از کتاب، چیز دیگری نبوده. طبیعی بود حرف هایم را باور نکنند. گفته های من آن قدر عجیب بود که کمتر کسی می توانست باورشان کند. قوانین سایت همسریابی توران 81 از من پرسید:  خب. حالا اون صندوق کجاس؟  انداختمش توی فاضلاب.  توی فاضلاب؟ کجا؟  فاضلاب های جنوب شهر.  عجب احمقی هستی تو! انتظار داری این چرندیاتو باور کنم؟ شاید واقعاً حق داشت. اصلاً باور کردنی نبود. قوانین سایت همسریابی توران 81 قیافه جدیی به خودش گرفت و گفت:  بهتره همه چیزو اعتراف کنی. بگو اون هم دستت که باهاش صندوقو برده ای، کیه؟ نمی دونم.  نمی دونی؟

مطالب مشابه


آخرین مطالب