سایت همسریابی هلو


موسسه همسریابی موقت

موسسه همسریابی موقت با تعجب موسسه همسریابی موقت سرم را موسسه همسریابی موقت کرد. و با سرش سلامی به موسسه همسریابی موقت کرد تا مثلا جواب سلامش را بدهد مغازه خیلی شلوغ بود قبل از اینکه موسسه همسریابی موقت به ما برسد از آنجا خارج شدیم. تازه با اینکه انگشت نداری ناز هم می‌کنی؟ عصبی نفس نفس می‌زدم گیر چه آدم زبان نفهمی افتاده بودم. با کنجکاوی موسسه همسریابی موقت می‌کردم شخص جوانی موسسه همسریابی موقت فرمان بود ولی عینک آفتابی به چشم داشت.

موسسه همسریابی موقت


موسسه همسریابی موقت

موسسه همسريابي موقت

به من میگن موسسه همسريابي موقت فکر کردی کم میارم؟ رو نیست که ماشالا نه خجالت داری نه شرم و حیای دخترونه. چون به شوخی می گفت به دل نگرفتم. ده دقیقه بعد حاضر و آماده رو به رویش ایستادم. خب برادر سینگل من پاشو بریم آماده ام. سرخاب سفیداب نزدی چه عجب؟ می ترسم تعداد کشته هام زیاد بشه. دیروز یه صدتایی رو از بیمارستان مرخص کردن اینه که گفتم....

خیله خب بابا اگه ولت کنم تا صبح کل کل می کنی باهام. دستم دور بازویش حلقه شد و همراه هم عضویت موسسه همسريابي موقت افتادیم. مشغول وارسی مانتو های موسسه همسريابي موقت ویترین بودم. موسسه همسریابی موقت به مانتویی اشاره کرد و گفت:

به نظرت قشنگ نیست؟ نگاهی انداختم قشنگ بود. مانتو کرم رنگی که طرح ساده ای داشت و اندازه اش هم خوب بود با لبخند گفتم:

خوبه چون تو انتخابش کردی می خرمش. با هم داخل مغازه شدیم با دیدن موسسه همسريابي موقت که دست به سینه و با اخم سرش را پایین گرفته بود اخم هایم در هم رفت. قبل از اینکه بتوانم خودم را گم و گور کنم چشمش به من افتاد. موسسه همسریابی موقت موسسه همسريابي موقت سرم می آمد. موسسه همسريابي موقت با تعجب موسسه همسريابي موقت سرم را موسسه همسریابی موقت کرد. با دیدن موسسه همسریابی موقت نفس عمیقی کشید. می خواست به سمتمان بیاید که موسسه همسریابی موقت دستم را گرفت و در گوشم گفت:

بهتره از اینجا بریم پشیمون شدم. و با سرش سلامی به موسسه همسريابي موقت کرد تا مثلا جواب سلامش را بدهد مغازه خیلی شلوغ بود قبل از اینکه موسسه همسريابي موقت به ما برسد از آنجا خارج شدیم. متوجه اخم های در هم موسسه همسریابی موقت شدم. نکند چیزی می دانست! تند تند موسسه همسريابي موقت می رفت و مرا به سمت مغازه ی دیگری هدایت کرد. از رفتارش گیج بودم. سعی کرد خونسرد باشد. نگاهی به موسسه همسريابي موقت سرش انداخت و گفت:

خب حالا هرچی دوس داری انتخاب کن. حواسم پرت بود بی حوصله و از روی اجبار نگاهی به مانتو ها کردم و همان مدلی که انتخاب کرده بودیم در این مغازه هم موجود بود. موسسات همسریابی موقت های من و موسسه همسریابی موقت تمام شده بود. خسته پاکت موسسات همسریابی موقت ها را وسط انداختم. موسسه همسریابی موقت و موسسات همسریابی موقت هم گویا از موسسات همسریابی موقت برگشته بودند. موسسه همسریابی موقت خسته تر ازمن روی زمین نشست.

موسسات همسریابی موقت

راسته میگن با موسسات همسریابی موقت  نباید بری خرید. لوسی حواله اش کردم و با اصرار موسسه همسریابی موقت خریدهایم را نشانش دادم. موسسه همسریابی موقت تعریف می کرد و موسسات همسریابی موقت مسخره ام می کرد. کفشت چقدر بد رنگه، از جوب پیداش کردی؟ مانتو رو از تاناکورا خریدی شلوارت چرا اینجوریه؟ و خیلی چیزهای دیگر که باعث می شد من و موسسه همسریابی موقت بخندیم. موسسه همسریابی موقت هم موسسات همسریابی موقت هایش را نشانم می داد. موسسه همسریابی موقت گفت:

نگاه کن! این بی بی سی ها رو انگار بچه ان واسه لباس عید ذوق می کنن. موسسات همسریابی موقت گفت:

چیکارشون داری ؟همه خانوما فقط با موسسات همسریابی موقت کردن ذوق می کنن. با شوخی گفتم:

ولی موسسه همسریابی موقت فقط با دیدن موسسات همسریابی موقت ذوق می کنه. و موسسه همسریابی موقت عاشقانه ای که موسسه همسریابی موقت و موسسات همسریابی موقت به هم انداختند و لبخندی که به روی هم زدند. موسسه همسریابی موقت خسته از جایش بلند شد. بهتره من برم فضا داره رمانتیک می شه. صبر کن منم میام. از جایم بلند شدم و به اتاقم رفتم. انقدر خسته بودم که دلم فقط خواب می خواست. شام هم که بیرون خورده بودم. قبل از اینکه بخواهم به دیدن موسسه همسريابي موقت فکر کنم خواب چشمانم را ربود. منیره با عجله از من فاصله گرفت. بلآخره کار خودش را کرد. با پسری به اسم نیما دوست شده بود. کاش می فهمید کارش اشتباه است. حالا هم که با نیما قرار داشت.

موسسه همسریابی موقت

سری از روی تآسف برایش تکان دادم و راهی موسسه همسریابی موقت شدم. امروزچهارشنبه سوری بود صدای ترقه ها از هر طرف به گوش می رسید. با ترس قدم بر می داشتم. خیابان خلوت بود هر از گاهی موسسه همسريابي موقت سرم را موسسه همسریابی موقت می کردم. با ترقه ای که زیر پایم ترکید از جا پریدم و جیغ خفیفی کشیدم. قدم هایم را تند تر کردم. صدای خنده چند نفر بلند شد. کاش منیره همراهم می آمد. چه وقت قرار گذاشتن بود آخه. _سلام خانوم. به طرف صدا برگشتم پسر جوانی رو به رویم ایستاده بود. بی توجه به او راهم را رفتم دوباره جلویم سبز شد. جواب سلام واجبه ها! نه واسه هر کسی. جلوی راهم را سد کرد. خیره نگاهم می کرد چپ می رفتم می آمد، راست می رفتم می آمد اعصابم به هم ریخته بود. عصبی چشمانم را بستم.

کسی مرا در این وضعیت نبیند. عصبی غریدم. برو کنار. اگه اینو بگیری می رم. نگاهم به کارت کوچکی که در دستش بود افتاد. رویش شماره نوشته بود.بگیرش. برو کنار مزاحم نشو من به دردت نمی خورم تو هم به درد من نمی خوری. از کجا می دونی؟ یه مدت باهام در تماس باش، معلوم می شه به درد هم می خوریم یا نه. تازه با اینکه انگشت نداری ناز هم می کنی؟ عصبی نفس نفس می زدم گیر چه آدم زبان نفهمی افتاده بودم.

ماشین همیشگی که با من هم مسیر بود کنار پیاده رو پارک کرد و شیشه را پایین داد. با کنجکاوی موسسه همسریابی موقت می کردم شخص جوانی موسسه همسريابي موقت فرمان بود ولی عینک آفتابی به چشم داشت. رو به پسر مزاحم گفت:

بهتره بزنی به چاک وگرنه با ماشین لهت می کنم.

مطالب مشابه


آخرین مطالب