سایت همسریابی هلو


همسرگزینی

همسرگزینی توران ۸١ نکن اگه این پسره رو رد کنی از زیر همسرگزینی توران ۸١ در رفتی، بعد اون هر کی بیاد میدمت بری و اصلا هم حق حرف زدن نداری. همسرگزینی کمی همسرگزینی توران ۸١ کرد خب حالا تصمیمت چیه؟ همسرگزینی توران ۸١ می‌ کنی؟ همسرگزینی تبیان به اندازه‌ ای کفری بود که فراموش کرد شخصی که رو به رویش نشسته، همسرگزینی است، دختری که دوستش دارد آره! همسرگزینی تبیان که فهمید تند رفته است و آدرس سایت همسرگزینی توران ۸١ رفتار کرده، کمی لحنش را آرام کرد تو می‌گی چی کار کنم؟ من بدون بابام هیچم.

همسرگزینی


همسرگزینی

همسرگزینی بهترین همسر

همسرگزینی بهترین همسر دیگر نمی توانست آن جا بماند. پاهایش لرزش خفیفی داشت و نمی خواست کسی این را بفهمد. قدم های بلند برداشت و خود را به آستانه در رساند، که با صدای جدی همسرگزینی بهترین همسر سرجایش ماند یا با اون پسره همسرگزینی توران 81 می کنی و این قضیه رو تمومش می کنی... یا باید دور درس خوندنو خط بکشی. همسرگزینی توران 81 نکن اگه این پسره رو رد کنی از زیر همسرگزینی توران 81 در رفتی، بعد اون هر کی بیاد میدمت بری و اصلا هم حق حرف زدن نداری... خوب حواستو جمع کن. فورا خود را از آن محیط آزار دهنده دور کرد و به حیاط رفت. نمی توانست آنقدر که می خواهد به خودش مسلط باشد. او هم تا جایی می توانست تحمل کند. حس می کرد زیر بار حرف های همسرگزینی بهترین همسر، کمرش خم شده! حرف های نیش و کنایه دار و زخم زن! نمی دانست این قضیه قرار است به کجا برسد.

نمی دانست اما سخت فکرش مشغول شده بود. این همسرگزینی تبیان مستوفی دیگر یکهو از کجا پیدایش شد؟ اگر یک درصد از او خوشش آمده بود شاید اوضاع فرق می کرد! اما چنین چیزی نبود! به سوی حوض رفت و خم شد. مشتی آب برداشت و صورتش را شست. جای سیلی ای که خورده بود تازه تازه داشت می سوخت. تا به این سن همسرگزینی بهترین همسر دستش را رویش بلند نکرده بود که به لطف اشرف این کار را هم کرد! صدای باز و بسته شدن در خانه آمد. به روی خودش نیاورد. دلش می خواست تنها باشد و تنها جایی که در خانه برای تنها ماندن برایش مانده بود این حیاط بود! اتاقش را که گرفته بودند. صدای گوشخراش مهدیه از پشت سرش آمد واقعا که تو چه آدم بدذاتی هستی! عاطفه به خاطر تو داره زار زار گریه می کنه. اول منظورش را نفهمید.

همسرگزینی تبیان

اما بعد از همسرگزینی تبیان، حدس هایی زد. به احتمال زیاد همین بود. آن شب متوجه نگاه های قایمکی او به همسرگزینی تبیان شده بود. یعنی الان او مقصر بود که اشرف داشت او را برای آن پسر لقمه می گرفت؟ تو از اولشم با ما خوب نبودی. حالا هم که این بلا رو سر عاطفه آوردی! به یک باره از کنار حوض بلند شد و به سمت او چرخید. بعد از آن همه حرف که شنیده بود، این یکی زیادی بود! گلویش را صاف کرد و جدی جوابش را داد بهتره خودتو قاطی مسائل بزرگترا نکنی و بری به درسات برسی! مهدیه زیر لب ایشی کشید و به خانه برگشت. وفا حس می کرد در تمام زندگی اش هیچ وقت به این اندازه ذهنش دچار ترافیک فکری نشده بود! همیشه حواسش جمع بود و می دانست باید چه کند، چه چیز درست است و چه رفتاری مناسب!

اما الان واقعا کم آورده بود. با کشیدن چند نفس عمیق سعی کرد دوباره بر خودش مسلط شود و تصمیم گرفت اول با عاطفه صحبت کند و نگذارد سوتفاهمی در این مورد برایش پیش بیاید. دیوانگی اش دیگر حد و مرز نمی شناخت. در مخیله اش نمی گنجید که این قضیه ی همسرگزینی توران 81 با آن دخترِ از خود راضیِ دراز، انقدر جدی شود! خیال می کرد همسرگزینی نازیار و همسرگزینی بهترین همسر چند وقت پیله می کنند و وقتی ببینند راضی نمی شود، از این کار منصرف می شوند. فکرش را هم نمی کرد این جدیت به جایی برسد که همسرگزینی بهترین همسر حسابش را مسدود کند و بگوید یا همسرگزینی توران 81 می کنی یا از ارث محروم می شوی! هر چه دست به دامان همسرگزینی نازیار شده بود تا همسرگزینی بهترین همسر را از خر شیطان بیاورد پایین، همسرگزینی نازیار گفته بود من هم با همسرگزینی بهترین همسر هم عقیده ام! داشت آتش می گرفت.

همسرگزینی نازیار

با یک حرکت همسرگزینی نازیار را از تنش کند و به کناری انداخت. حالا دیگر همسرگزینی نازیار هم طرف او نبود! هر وقت چیزی می خواست و همسرگزینی بهترین همسر قبول نمی کرد یا بدقلقی می کرد، به همسرگزینی نازیار می گفت و او با مهارت های خاصش همسرگزینی بهترین همسر را رام می کرد. اما الان چه می شد؟ الانی که همسرگزینی نازیار و همسرگزینی بهترین همسر با هم در یک سو، خلاف سویِ او بودند! به سرعت از جا بلند شد و به سمت حمام رفت. شیر آب سرد را تا آخر باز کرد و رفت زیرش. از سرمای بیش از حد، لرزی شدید در تمام بدنش افتاد. باید آتش درونی اش را خاموش می کرد و بعد فکر. باید راهی پیدا می کرد. باید با او حرف می زد. با همسرگزینی باید حرف می زد. بدون آن که موهایش را خشک کند لباس پوشید و از خانه بیرون زد. همسرگزینی نازیار دید که با موهای خیس و آن سر و وضع بیرون می رود اما اصلا ابراز نگرانی نکرد. حتی نگاهش را هم دزدید!

زیر لب بد و بیراهی به آن دختر و نا همسرگزینی نازیار فتنه اش داد و به سوی همسرگزینی رفت. در کافه ای قرار گذاشته بودند. همسرگزینی زودتر از او آمده بود. همسرگزینی با دیدن چهره ی همسرگزینی تبیان جا خورد و فهمید اوضاع از آن چیزی که گفته بود قاراشمیش تر است. همسرگزینی قهوه ای سفارش داد توام قهوه دیگه؟ نه، به اندازه ی کافی آتیشیم! یه لیوان آب یخ تگری شاید بهتر باشه! همسرگزینی با نگرانی دست سرد همسرگزینی تبیان را گرفت چرا همسرگزینی تبیان؟ اوضاع بده؟ چرا انقدر داغونی؟ لبهای همسرگزینی تبیان به لبخندی مسخره کش آمد. بد؟ خیلی بدتر از بد همسرگزینی!  مربوط به اون قضیه ی همسرگزینی توران 81 و. . همسرگزینی تبیان با حرص ادامه ی حرف سایت همسرگزینی را گفت:

اون دختره ی نردبونِ رو مخ! آره! همینه! دستی که همسرگزینی پنجه اش را به آن قفل کرده بود، مشت شد. این چیزها برای همسرگزینی تبیان که همیشه هر چیز می خواست پیش می رفت و هیچ وقت در سختی و ناراحتی نبود، بدترین وضع بود! برای تنها فرزند فریده و پیمان مستوفی، برای پسری که تا سن بیست و چهارسالگی در ناز و نعمت بود، بزرگترین بدبختی بود! همسرگزینی تبیان هیچ وقت یاد نگرفته بود در برابر مشکلات چطور رفتار کند! تنها بلد بود مثل پسر بچه ها لج کند، قهر کند تا نازش را بکشند! تا به الان هم همین بود! اما این بار کسی نازش را نمی کشید و برایش دل نمی سوزاند!

همسرگزینی توران 81

این بار تنها بود! برای همسرگزینی از اوضاع فعلی گفت. از اینکه همسرگزینی بهترین همسر چه حرف هایی زده. از اینکه تمام حمایت هایش از طرف همسرگزینی نازیار قطع شده. همسرگزینی کمی همسرگزینی توران 81 کرد خب حالا تصمیمت چیه؟ همسرگزینی توران 81 می کنی؟ همسرگزینی تبیان به اندازه ای کفری بود که فراموش کرد شخصی که رو به رویش نشسته، همسرگزینی است، دختری که دوستش دارد آره! دارم لحظه شماری می کنم تا باهاش همسرگزینی توران 81 کنم! نمی بینی مگه چقدر سرحالم و با دمم گردو می شکنم؟ چی می گه واسه خودت همسرگزینی ؟ همسرگزینی تا به حال او را انقدر عصبی و پرخاشگر ندیده بود. لبش را گزید و سکوت کرد. همسرگزینی تبیان که فهمید تند رفته است و آدرس سایت همسرگزینی توران 81 رفتار کرده، کمی لحنش را آرام کرد تو می گی چی کار کنم؟ من بدون بابام هیچم. هیچی ندارم که مالِ خودم باشه! هرچی دارم و ندارم از بابامه. کاری کنم که از خونه پرتم کنه بیرون تا الاخون والاخون بشم؟ اگه این کارو کنم و قید همه چی رو بزنم، جایی داری که اونجا بمونم؟

مطالب مشابه


آخرین مطالب