سایت همسریابی هلو


ورود به سایت ازدواج در استان ایلام

با همون چشمهای بسته گفتم: سایت ازدواج در استان ایلام جمعش کن! جمعش کن! درست شد. چشمهام رو باز کردم، جلو ایستاده بود. کتم رو درآوردم و به سلمان نگاه کردم

ورود به سایت ازدواج در استان ایلام - سایت ازدواج


سایت ازدواج در استان ایلام

در خونه رو که باز کردم با صحنه بدی مواجه شدم! بد که نه ولی دلم ریش ریش شد! سریع چشمهام رو بستم و گفتم: چه خبره اینجا؟ شماره خاله ایلام چرا چشمهات رو بستی؟ این چه حرکتیه زدی؟ دارم صد و هشتاد تمرین میکنم! یادت رفته آزمون دارم؟ با همون چشمهای بسته گفتم: سایت ازدواج در استان ایلام جمعش کن! جمعش کن! درست شد. چشمهام رو باز کردم، جلو ایستاده بود. کتم رو درآوردم و به سلمان نگاه کردم که به شکم خوابیده بود و داشت شماره خاله ایلام میکرد حرکت کنه. اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت ایلام نگاهش کرد و خندید: سایت ازدواج موقت در شهر ایلام غلت میزنه!

صافش میکنم میگه چرا! خوشش میاد اینجوری باشه! گردنش اذیت نمیشه؟ چرا هروقت خسته میشه سرش رو میذاره روی زمین بعد اگه خیلی خسته باشه داد و فریاد میکنه برم نجاتش بدم. نفس عمیقی کشیدم: راستی سالم! سالم! چیشد راستی وحشت کردی؟ از دیدن حرکات ژیمناستیک یه جوری میشم، مثل کشیدن ناخن روی گچ! عه! پس این رو چی میگی؟ بعد لگدی مخصوص تکواندو زد که پاهاش تا شماره خاله ایلام سرش میرفت! باز یه جوری شدم و گفتم: اذیتم نکن! بعد به سمت اتاق رفتم تا لباسهام رو عوض کنم.

صدای آواز خوندن همسریابی ایلام

صدای آواز خوندن همسریابی ایلام  میاومد. صدای کلفتش داد میزد که پسره! دستهام رو که شستم دیدم بساط ناهار رو پهن کرده. نشستیم و منم یکم از سرکار گفتم. سایت ازدواج در استان ایلام هم از باشگاه گفت. سلمان خان هم با مامانش میرفت باشگاه و دست این و اون نگهداری میشد. طاقت دوری نداشت که بذاریمش پیش مامانبزرگش. اینم گفت که دستنوشتههاش رو داده دست یه نفر تا ازش کتاب بنویسه، شاید کتاب جالبی شد! معلوم نیست. فعال مونده بودیم کدوم دعوت ها رو برای سخنرانی اول بریم. از شهرهای مختلف دعوت کرده بودن. من گفتم بریم هم بکنیم. سلمان خان هم اولینش رو بره. اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت ایلام موافقت کرد و تصویب شد.

فردا آزمون دان سه داشت. بعد میتونست رسما سایت ازدواج موقت در شهر ایلام بشه و اگه شد جایی به عنوان استاد استخدام بشه. خودش میگفت عاشق یاد دادن رزمیه. سر ناهار حسابی براش غذا بیشتر کشیدم. - بخور تقویت شی میخوای استادیار بشی. خندید: سایت ازدواج در استان ایلام معلوم نیست هنوز. چرا معلوم نیست؟ تو صد درصد قبول میشی، شک نکن! ممنون از نیرو دادنت عزیزم. خواهش میکنم. بعد از ناهار سهتایی رفتیم استراحت کنیم. گرچه سلمان خان بازیش گرفته بود و همچنان آواز میخوند. اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت ایلام خندید: - میگم ها، این بزرگ بشه با یه گروه رپ تاسیس میکنن اسمش رو میذارن کوفتبند! - نفوس بد نزن بچهم میخواد بشه. برو بذار بچه الگو بگیره. ولی من مطیعی خوشم نمیاد! اخم کردم: بیخود! خندید. سلمان هم بیتوجه به ما به آواز خوندن ادامه میداد. بعد از سایت ازدواج موقت در شهر ایلام آماده شدم. پیراهن مشکی پوشیدم. شال سبزم رو مثل هر سال انداختم روی دوشم. شماره خاله ایلام تن سلمان خان یک بلوز و شلوار مشکی کرد سربند یا همسریابی ایلام به سرش بست. شال سبز کوچیک و چفیه کوچیکی روی دوشش انداخت و گفت: هوا گرمه نه؟ گفتم: آره نذار گرمش میشه. ولی خود سلمان وقتی  ازش جدا کردیم جیغجیغ کرد. چه اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت ایلام! از سایت ازدواج در استان ایلام دیکتاتور شده!

مطالب مشابه


آخرین مطالب