سایت همسریابی هلو


آدرس دقیق صیغه رشت کجاست؟

چطور می توانست بگوید که صیغه رشت حتی به او فرصت باور خودش را هم نداده چه رسد به اثباتش، چطور می توانست این حرف ها را به کسی بگوید که خودش اعتراف کرده بود.

آدرس دقیق صیغه رشت کجاست؟ - صیغه رشت


صیغه

 

در اتاق باز شد و صیغه در رشت بی اجازه وارد شد، نگاهش عصبی و پراز شک بود.

رو به سایه گفت:  شام حاضره اگه تموم شده زودتر بیا تا سرد نشده.

نیش کلامش دل سایه را آزرد اما آرام گفت:  تا شما شروع کنید منم اومدم. کانال صیغه رشت به آرتین گفت:  بیا مزاحمش نشو! بذار سریع تر  بخونه و به همراه هم از اتاق خارج شدند. بعد از را جمع کرد و روی عسلی گذاشت و از اتاق خارج شد. مهری با صدای بلند و پرهیجانی داشت با پسرهایش صحبت می کرد. با معذرت خواهی کوتاهی روی صندلی خالی کنار کانال صیغه رشت نشست. میز شام هنوز دست نخورده بود و این نشان می داد که منتظر او بوده اند با شرم دوباره عذر خواهی کرد.

مهری با لبخند گفت: عزیزدلم!

اینجا خونه خودته، پس نیازی به این همه عذر خواهی نیست. زمزمه کرد: شما لطف دارید.

 خودش هم نمی فهمید چرا این همه معذب است مهری با دست همه را دعوت به خوردن کرد. سایه مقداری غذا در بشقابش ریخت و در حالی که تمام فکرش درگیر حرف های آرتین بود، به آرامی مشغول خوردن غذا شد.

نگاه صیغه ساعتی رشت شاد و سرحال بود

آرتین از چه چیزی حرف می زد که این گونه قاطع و محکم گفته بود هیچ امیدی به بهبودی رابطه اش با کانال صیغه رشت نیست. با اینکه خودش هم در این مورد مطمئن بود و رفتار سرد و یخ زده صیغه یابی رشت تا حدودی این را به او ثابت کرده بود اما حرف آرتین پر از رمزو راز بود که او را سر در گم و عصبی می کرد. با اینکه خیلی گرسنه بود اما غذا از گلویش پایین نمی رفت و و لقمه ها را به سختی قورت می داد. آرتین که روبرویش نشسته بود متوجه شد و پرسید از غذا خوشت نمی یاد؟ صیغه یابی رشت و مهری همزمان با نگاه پرسشگری به او خیره شدند و مهری با محبت گفت:  عزیزم ته چین مرغ دوس نداری؟ با لبخندی زورکی گفت: نه اتفاقا خیلی هم دوس دارم و با گذاشتن قاشق به دهانش به بحث خاتمه داد شام در سکوت صرف شد وتنها سوالات مهری بود که با جواب های کوتاه این سکوت را می شکست. سایه در کنار صیغه یابی رشت ومقابل آرتین نشسته بود. هر سه در افکار خود غوطه ور بودند انگار ذهن هر سه را تنها یک موضوع پر کرده بود وآنهم سر انجام این زندگی بود. بعد از شام زری با آوردن دسر پذیرایش را کامل کرد. سایه با بی حوصلگی به اطرافش نگاه می کرد. صیغه موقت رشت، آرتین را به حرف گرفته بود و مهری هم به آشپزخانه رفته بود. احساس غریبگی می کرد و معذب به نظر می رسید. نگاهش روی تابلوهای نفیس نصب شده بر دیوار در گردش بود.باز هم عکسی از صیغه موقت رشت در کنار پسر بور چشم عسلی توجهش را جلب کرد نگاه صیغه ساعتی رشت شاد وسرحال بود و این چقدر او را متعجب می کرد. مهری کنارش نشست و گرم گفت: به مامان بابا هم سر می زنی  آره بعضی وقتا سر راه دانشگاه میرم اونجا  حال بابات این روزها چطوره ؟  بد نیست، فقط بعضی وقتا لجبازی می کنه و داروهاشو سر وقت نمی خوره  اونم حق داره عزیزم، یه عمر سر پا بوده و حالا براش سخته که همش تو رختخواب باشه  بله درسته  مهری با صدای آرامی پرسید سایه تو با صیغه ساعتی رشت مشکلی داری ؟

عزیزم صیغه رشت شاید یکم دیر جوش وعصبی باشه

با بهت به او خیره شد. نگاه مهری پراز سوال بود. با خود اندیشید که بیچارگی ما چرا باید برای تو این همه جالب باشد ؟! اینکه ما تا چه حد بدبختیم ومجبوریم همدیگر را تحمل کنیم چیزی نیست که باعث خوشحالی تو شود . مهری هنوز منتظر جواب بود. لبخند بی روحی زد وگفت: من باهاش هیچ مشکلی ندارم مهری دست ظریفش را در دست گرفت و مهربان گفت: من مطمئن بودم که تو انتخابم اشتباه نکردم و تو بهترین کسی می تونستی باشی که مناسب صیغه رشت من باشه، من اینو تو اولین برخوردی که با تو داشتم متوجه شدم، عزیزم صیغه رشت شاید یکم دیر جوش وعصبی باشه واینقدر مغرور که تا بخواد با شرایط جدیدش کنار بیاد روزای سختی برای هردوتون باشه ولی مطمئن باش که اون قلب پاکی داره که به وسعت یک دریاست، کافیه توفقط بهش ثابت کنی که با همه دخترای همسن وسالت فرق داری اونوقته که می بینی اون لیاقت پاکترین عشق ها رو داره سایه در مقابل حرف های مهری فقط سکوت کرده بود. چطور می توانست به او بگوید که نیازی به اثبات چیزی نیست وصیغه رشت همان شب اول خواستگاری آب پاکی را برای همیشه روی دستش ریخته و از او خواسته که هرگز به او عادت نکند چرا که سرانجام زندگیشان فقط جدایست.

مسبب اصلی بدبختی او و صیغه رشت تلگرام است

چطور می توانست بگوید که صیغه رشت حتی به او فرصت باور خودش را هم نداده چه رسد به اثباتش، چطور می توانست این حرف ها را به کسی بگوید که خودش اعتراف کرده بود مسبب اصلی بدبختی او و صیغه رشت تلگرام است.

مهری همچنان داشت از صیغه رشت تلگرام حرف می زد و او در افکار خود غوطه ور بود، دلش می خواست فریاد بکشد

وبگوید برای نفوذ به قلب صیغه رشت تلگرام هیچ راهی وجود ندارد که اگر بود او حتما این راه را می یافت. مهری با نگرانی به صورت رنگ پریده اش نگاهی انداخت و مضطرب گفت: عزیزم انگار حالت خوش نیست!

نگاه صیغه رشت تلگرام وآرتین همزمان به طرفش چرخید وروی صورتش میخکوب شد بی حوصله لبخند تلخی زد وگفت: نه نه حالم خوبه، فقط کمی خسته ام با ورود آقای مشایخ نگاه ها از او گرفته شد وهمه به احترامش از جا برخاستند مشایخ با به آغوش کشیدن او بوسه گرمی بر پیشانیش نشاند و محبت خالصانه اش را به او ثابت کرد. از رفتاراین خانواده در تعجب وحیرت بود، همه او را دوست داشتند به غیر از صیغه در رشت ؟

 همه به نوعی سعی می کردند نهایت محبتشان را به او نشان دهند واو چقدر از این رفتارها در فشار و کلافه بود آقای مشایخ و صیغه در رشت با هم سرگرم گفتگو بودند و آرتین تنها ومتفکر در مبل فرو رفته بود ودر دوردست ها سیر می کرد.

تورو کنار صیغه در رشت تحمل کنم

برای گرفتن پاسخی برای سوالات درون ذهنش، کنارش نشست وگفت: نبینم پسر شاد وسرحال خانواده مشایخ گرفته باشه! آرتین سرش را بلند کرد ودر چشمان عسلیش زل زد و گفت: همه ناراحیتم به خاطر تواه، من نمی تونم بودن تورو کنار صیغه در رشت تحمل کنم باز هم در گرفتن منظور آرتین گیج وسردگم شده بود.

مطالب مشابه


آخرین مطالب