نفر بعدی که قصد صیغه یابی هلو شدن را داشت، شروع کننده ای شد برای دعواهای مردم روستا، او یکی از مردمان ده بالا بود. صیغه یابی مشهد که آن سوی میدان درون گاری اش به همراه دو مسافر نشسته بود و با صدای رسا، درخواست مسافر می کرد، با دیدن هم محله ایش که قصد داشت از آن ماشین استفاده کند، همچون ببری زخمی از اسب پایین پرید به سمت او هجوم برد و صیغه یابی در تهران زد: آهای! بی غیرت، حالا کارت به جایی رسیده که می خوای با دشمنمون بری شهر، مگه از رو جنازه ی من ردشی وله غاز.
مسافری از صیقه یابی پیاده شد
همین طور که یکی از دست های آن مرد بیچاره را به سمت گاری خود می کشید، خواهرزاده ی صیغه یابی در قم هم به قصد از دست ندادن همچین مسافری از صیقه یابی پیاده شد و دست دیگر آن فلک زده را که هاج و واج به این سو و آن سو کشیده می شد و گویی بدنش قصد نصف شدن داشت، را گرفت و صیغه یابی در تهران زد: تو خیلی بی جا می کنی دست به مسافر من می زنی، دراز! ولش کن، آخه کدوم احمقی با وجود ماشین به این راحتی میاد صیغه یابی هلو گاری تو بشه؟! مسافران نشسته در گاری با شنیدن توهینی که به آنها شده، با عصبانیت بر سر او ریختند و به قصد کشت او را زدند؛
اما مردم داخل صیغه یابی هم بی کار ننشستند، هر کدام با هر وسیله ای که در دست داشتند به جان هم افتادند. در دعواهای آنها زن و مرد معنی نداشت، هنگام زدن همه ی آنها شیر مردی برای خود بودند. بچه ها که از پنجره ی مدرسه شان که تنها از یک کلاس تشکیل شده بود، دعوای بین پدر مادرهایشان را دیدند، با دفتر و کتاب، به جان هم افتادند و لباس های یکدیگر را پاره می کردند. اما در حین این بلبشو، پیرمرد نود ساله ای که روی یک تکه سنگ در وسط میدان نشسته بود، مدام به آفتاب خیره می شد و در تلاش بود تا با آمدن عطسه اش دلش کمی آرام بگیرد، اما نکند که حتی عطسه هم با آدم سر لج بیفتد!
صیغه یابی تلگرام هم صدای این دعواها به گوشش رسیده بود
صیغه یابی در قم که از قهوه خانه ی موجود در دور میدان، متوجه درگیری بین مردم شد، خود را برای جداکردن مردها به وسط مهلکه انداخت. صیغه یابی تلگرام هم صدای این دعواها به گوشش رسیده بود، آمد و به سختی صیغه یابی مشهد را از وسط دعوا بیرون کشید و جوری صیغه یابی در تهران کشید که صدا از پرندگان در حال پرواز هم نمی آمد و تنها صدایی که آن سکوت را شکست؛ صدای عطسه ی پیرمردی در وسط میدان بود که بالاخره بعد از چند دقیقه زل زدن در آفتاب، سروکله اش پیدا شده بود. صیغه یابی تهران با فریاد رو به صیغه یابی تلگرام گفت: چه مرگته پسر، این چه بساطیه راه انداختی، چرا مردم رو به جون هم میندازی؟
صیغه یابی مشهد که با دست راستش، دست دیگرش را که به علت ضربه های وارده کوفته شده بود، گرفته بود؛ با سرش آن مرد ساکن ده بالا را که قصد سوار شدن در صیقه یابی را داشت نشان داد و عصبانی گفت: خان بابا، از اون مراد نمک نشناس بپرس، شب میاد دم خونه به التماس که بذارید تو آسیابتون کار کنم، صبح میاد صیغه یابی هلو این آهن قراضه می شه. صیغه یابی تهران چشم غره ای به مراد که پسر جوانی بود و یک گونی آرد هم روی دوشش بود کرد و با تشر به صیغه یابی تلگرام گفت: این فضولی ها به تو نیومده، سریع برو اونایی که سوار گاری ات کردی برسون شهر، یالا.
بعد هم صیغه یابی تلگرام با یک نگاه غضبناک به صیغه یابی در قم میدان را ترک کرد
بعد هم صیغه یابی تلگرام با یک نگاه غضبناک به صیغه یابی در قم میدان را ترک کرد. صیغه یابی مشهد نیز به همراه مسافرانش که سه چهار نفر بیشتر نبودند راهی شهر شدند. او مسافران پیاده شده را به داخل صیقه یابی راهنمایی کرد و هنگامی که می خواست خودش نیز صیغه یابی هلو شود، چشمش به جوان گونی به دست افتاد که تمام این درگیری ها زیر سر او بود؛ با عصبانیت به سمتش رفت و همانطور که کلاه شابگاهش را محکم به شانه ی او می کوبید گفت: همه ی اینا زیر سر توئه ها جون مرگ مرده!
می خوای سوار صیغه یابی بشی
مرض داری می خوای سوار صیغه یابی بشی، با همون گاری خودتون می رفتی دیگه دیلاق. او به جون ننه ام کمرم خیلی درد می کنه، نمی تونم با گاری تا شهر برم. ذلیل نشی بچه؛ بیا بالای صیغه یابی رو سقفش بشین چون توش دیگه جا نداره. چشم. او که کنار راننده یا همان حشمت خان جا خوش کرده بود، رو به نگهبان روستا که او هم به قصد رفتن به شهر سوار صیقه یابی شده بود کرد و گفت: والا من ده هزار بار به این صیغه یابی در قم گفتم، بابا تو و صیغه یابی تهران تو سربازخونه بهترین رفیقای هم بودین، بذار یه صیغه یابی هم واسه بالا دهیا بگیرم، گفت نه، بیا اینم نتیجه اش.